نویسنده: شکریه بارکزی/هشت صبح
چکیده
چهار دهه گذشته افغانستان، تاریخ فشردهای از جنگ، دولتسازی، رهاشدهگی، فروپاشی، اشغال و بازگشت اقتدارگرایی مذهبی بوده است. در دل این رفتوآمدها، زنان افغان در حاشیه نه، بلکه کنشگران اصلی روایت هستند که از پنهانترین شیوههای بقا تا آشکارترین شکلهای اعتراض خیابانی و دادخواهی بینالمللی، دمی آرام نگرفتند.
این مقاله، با پیوند روایت و تحلیل فشرده، مبارزات سیاسی زنان را از چشمانداز فمینیستی میکاود؛ چشماندازی که خودآگاهی زنان را محور قرار میدهد، لایههای ستم را میبیند و «بدن ـ سیاست» را بهمثابه میدان اصلی منازعه میفهمد.
نخست ـ ریشه ها؛ جنگ و مهاجرت (دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی)
داستان ما با نسلی آغاز میشود که جنگ را با پوست و استخوان تجربه کرد. دخترانی که در مکاتب جنگزده درس خواندند یا در کمپهای مهاجرین در پاکستان و ایران رشد کردند؛ در «حاشیه جغرافیا»، اما «مرکز سیاست بقا» بودند. آنان از همان ابتدا آموختند که سیاست تنها دولت و حکومت و جهاد نیست؛ سیاست یعنی ایستادن در صف نان، تیل، آب، کوپون، خطوط دوختهشده سوادآموزی و شبکههای خودیاری زنان. در آن سالها، نخستین هستههای سازمانیافته زنانه شکل گرفت؛ حلقههای مطالعه، انجمنهای خیریه زنانه و نشریههای چپی و راستی زیرزمینی رونق یافت. این کنشها گرچه کوچک مینمود، اما سه سرمایه حیاتی ساخت: سرمایه شبکهای (اعتماد و پیوند)، سرمایه دانشی (مهارت، سواد، حافظه جمعی)، و سرمایه نمادین (تصویر زن مقاوم). از منظر فمینیسم، همین زیرساخت نامرئی بعدها به ستونهای مقاومت آشکار مبدل شد.
دوم- حاکمیت جهادی و طالبانی؛ جنگهای داخلی و سیاست محو ( دهه ۷۰ـ۸۰)
این دوره، یکی از تاریکترین و در عین حال پیچیدهترین دورههای تاریخ معاصر برای زنان افغانستان بود. فروپاشی نظام حکومتی و نبود حمایت قانونی، آسیبپذیری زنان را دو برابر ساخت. زنان در کابل و شهرهای دیگر با خطر دایمی تجاوز جنسی، گروگانگیری، ازدواج اجباری و جابهجایی اجباری روبهرو بودند. بسیاری مجبور به ترک خانه و مهاجرت به پاکستان یا ایران شدند. از منظر فمینیستی، این دوره نمونهای از «سیاست تکهتکهشده» است؛ یعنی وضعیتی که در آن زنان مجبور میشوند برای زندهماندن و کمک به جامعه، با قدرتهای محلی و نظامی وارد تعاملهای کوتاهمدت و تاکتیکی شوند. این عاملیت هرچند محدود نشان داد که حتی در غیاب دولت مرکزی و در بحبوحه جنگ، زنان میتوانند بهعنوان بازیگران سیاسی و اجتماعی عمل کنند.
با ظهور طالبان بدن زن به «مرز سیاسی» کشور تبدیل شد. فرمانها درباره پوشش، حرکت، صدا، سواد و کار، معطوف به کنترل بدن و صحنه عمومی بود. زنان بهویژه در شهرها از منظر حقوقی نامرئی اعلام شدند؛ زیرا همهچیز، از تردد تا درمان به احراز جنسیت و نسبتِ قیّم مرد گره خورد.
پاسخ زنان، در درجه نخست، مقاومت روزمره بود: مکتبهای خانهگی، درمانگری شبکهای، معلمی پنهان، کورسهای خانهگی، قالینبافی و ثبت رویدادهای ستم بر حافظه جمعی. فمینیسم بومی در این دوره، فریاد بیتاب و آشکار نبود؛ بلکه زمزمهای ریشهدار بود که میگفت: «ما هستیم، حتی وقتی که میخواهید نباشیم.»
سوم- جمهوریت و پنجرههای نیمهباز و سقفهای شیشهای ( دهه ۸۰ الی ۱۴۰۰)
پس از سقوط طالبان اول فرصتهای کمسابقهای برای حضور زنان آفریده شد؛ صدها نهاد مدنی پدید آمد، سهمی در پارلمان و دولت تثبیت شد و نسل تازهای از وکلا، خبرنگاران، پزشکان، فعالان زن، هنرمندان و ورزشکاران قد کشید. اما فمینیسم تحلیلی یادآور میشود که دسترسی الزاماً بهمعنای قدرت نیست. سقفهای شیشهای پابرجا بود، تصامیم کشوری عمدتاً مردانه ماند، سهم زنان در ولسوالیها شکننده بود و خشونت ساختاری، قتلهای ناموسی و مصونیت از مجازات، هنوز سد راه آزادی و تامین عدالت بود. با وجود این، دو دهه گذشته برای جنبش زنان، «دانش نهادی» و «زبان حقوقی» ساخت که بعدها در زمان فروبستهگی به کار آمد.
چهارم- بازگشت طالبان؛ آپارتاید جنسیتی و فمینیسم خیابانی (۱۴۰۰ تا اکنون)
با بازگشت طالبان، سرعت نقض حقوق زنان حیرتانگیز بود: ممنوعیت تحصیل، تعلیم، کار، حذف بسیاری از مشاغل دولتی و غیردولتی، محدودیت سفر بدون محرم، بستن فضاهای تفریحی و مدنی، تعمیق کنترل بر پوشش و صدا و در نهایت حذف کامل. فمینیسم این وضعیت را «آپارتاید جنسیتی» مینامد: نظام ساختاری که با قوانین و رویکرد معطوف به خشونت، زنان را در طبقه فرودست تثبیت میکند.
زنان با شعارهایی چون «نان، کار، آزادی» ظاهر شدند و گروههای کوچک و چابک، تاکتیکهای «پراکندهسازی» و «برقآسا» را برای اعتراض بهکار گرفتند؛ رسانههای اجتماعی به آرشیف زنده ستم و مقاومت تبدیل شد و شبکههای آموزشی آنلاین، همبستهگی درون و بیرون کشور را پیوند زد. هزینهها سنگین بود: بازداشت، لتوکوب، ناپدیدسازی موقت و دومدار، بیاعتبارسازی رسانه، تجاوز و ترور. با وجود این، کنشگران با ابتکارات تازه پاسخ دادند؛ از مستندسازی حقوقی و دادخواهی بینالمللی تا اقتصادهای ریز حمایتی برای زندانیان سیاسی و خانوادههایشان.
میانه داستان «سه نسخه حوا»
برای پویایی نسلی سه زن فرضی را در یک قاب میگذارم:
حوای اول (دهه هفتاد): آموزگار در مکتب خانهگی. سیاست برای او پایداری است. هر دختر که خواندن بیاموزد، یک رای علیه خاموشی یا یک چراغ در تاریکی است.
حوای دوم (دهه جمهوریت): خبرنگار. سیاست برای او «پرسش عمومی» است؛ یعنی میکروفون را بهسوی قدرت میگیرد و روایت زن را به متن می آورد.
حوای سوم: سازمانده زنجیرههای دیجیتال. سیاست برای او «طراحی ریسک و تاب آوری» است:VPN ، رمزگذاری، نقشه امن.
این سه حوا سه صورت «عاملیت/اجنسی» را نشان میدهد: بقا، صدا و شبکه.
به باور من، جنبش خودساخته زنان افغانستان محصول درهمتنیده همین سهگانه است. فمینیسم پسااستعماری به ما میآموزد که زنان تحت نظامهای پدرسالار دینی را صرفاً قربانی نبینیم؛ آنان ظرفیت «عامل تغییر» را دارند: راهبردهای خردنگر، ایتلافهای موقعیتی و بازی هوشمندانه با قواعد برای خلق و ایجاد حفرههای آزادی، تجربههای متفاوتی از خشونت و مقاومت را ممکن میسازد و سیاست موثر محلی و حساس به تفاوتها باشد.
بدن ـ سیاست: بدن زن میدان حکمرانی است؛ از پوشش تا حرکت. پاسخ ما، بازپسگیری بدن است: ورزش زنان، هنر، راهپیمایشیهای نمادین و حتا نهگفتن به ازدواج اجباری همه صورتهای سیاست است.
فمینیسم یادآور میشود که بدون سیاستگذاری مطمین، هیچ توسعه سیاسی پایدار ممکن نیست. بنابراین، تجمعهای کوچک، استفاده از نمادهای فرهنگی (شعر، ترانه و فیلم)، آموزش، مکاتب خانهگی و آنلاین، مستندسازی خشونت جنسیتی، تهیه ویدیوی روایت زنانه، گزارشگری، گردآوری شواهد و ارایه گزارش به سازوکارهای حقوق بشری، کارزار برای بهرسمیتشناختن آپارتاید جنسیتی نه فقط برای تاریخ، بلکه برای دادخواهی آینده ضروری است.
فراموش نکنیم که آرشیفهای زنانه، گاهی تنها سند عدالت است. ما برای ختم این داستان به عدالت فردی و اجتماعی محتاجیم. همین احتیاج ما را از آسیبپذیر به کنشگر فعال و خودآگاه میرساند که بلند میگوید: «بدن من، سنگر سیاست تو نیست.» فمینیسم به یاد ما میآورد که بدون سیاستگذاری مراقبتی، هیچ توسعه سیاسی پایدار ممکن نیست. تغییر روایت قربانی به اقتدار، تحقق عدالت فردی و اجتماعی توام با امنیت انسانی و صلح اجتماعی شهروندمحور، پایان داستان ماست.